این مقاله در مجله بیت کوین ارائه شده است "مسئله اولیه". کلیک اینجا کلیک نمایید برای دریافت اشتراک سالانه مجله بیت کوین خود.
کلیک کنید اینجا کلیک نمایید برای دانلود PDF این مقاله
با من به سرزمین زعفران و گلاب بیا تا برای داستانی گم شده در تاریخچه تاریخ. این پادشاهی باستانی، غنی از تاریخ و زمانی قدرتمندترین امپراتوری جهان، در چشم بسیاری از غرب یک بیابان فراموش شده است. با این حال، به نظر می رسد کسانی که امپراتوری ایران را نادیده می گیرند، نقش خود را در شکل دادن به تاریخ مدرن آن فراموش کرده اند. درست مانند زنان ایران که امروز حجاب خود را برمی دارند، بیایید نقاب جهل را که این تاریخ تیره و تار را پوشانده است، برداریم و فصلی از تاریخ آن را که مسیر را برای دنیای امروز می شناسیم، بررسی کنیم.
امپراتوری ایران سلسله هایی داشته است که آمده و رفته اند. در سال 1794 آغا محمد خان قاجار پس از سالها بی ثباتی سیاسی، برای اتحاد مجدد ایران اقدام کرد. علیرغم رویکرد سنگین، او در مأموریت خود موفق بود، اما سه سال بعد ترور شد. در حالی که آغاز سلطنت قاجار آینده ای امیدوار کننده را نشان می داد، هر حاکم بعدی قاجار ضعیف تر از گذشته شد.
در ملیله بزرگ عصر قاجار، فرزندی از نسب و امتیاز سلطنتی به دنیا آمد: محمد مصدق. این نسب برجسته او را دید که برای تحصیل در رشته مالی به پاریس سفر کرد و بعداً در سوئیس درجه دکترا در رشته حقوق گرفت. در سال 1918، پسر ستاره مانند سراب صحرا شروع به درخشش کرد: طرح اختلاسی را که در گوشه های سایه وزارت دارایی پنهان شده بود برملا کرد و جرأت کرد مادر خود، شاهزاده خانم قاجار، را به خاطر مالیات های تاخیری جریمه کند. با این حال، در زیر این اعمال شور و حرارتی بیشتر از یکپارچگی یا فرزند انقلاب مشروطه می تپید - آرزوی رهایی ایران عزیزش از قید نفوذ خارجی.
سلسله قاجار نشانههای تزلزل و مماشات را در تابلوی تاریخی خود داشت: جنگهای بدنام روسیه و ایران باعث شد که ایران سرزمینهای قفقاز را به امپراتوری روسیه واگذار کند. یک توافق بین انگلیسی ها و ایرانی ها وجود داشت، پیمانی آنقدر فاحش که با آه های غم انگیز نسل های آینده منعکس می شود. در سال 1901، مظفرالدین شاه قاجار، که از مهلت مالی ناامید شده بود، با کارآفرین انگلیسی ویلیام ناکس دارسی، قراردادی را که به عنوان امتیاز دارسی معروف شد، امضا کرد. به دارسی برای مدت طولانی 60 سال حقوق انحصاری برای یافتن نفت در بخش های وسیعی از خاک ایران، که سه چهارم کشور را پوشش می دهد، اعطا شد. در ازای واگذاری چنین ثروت بالقوه عظیم، پرشیا تنها 20,000 پوند (2.1 میلیون پوند به پول امروزی) نقد، 20,000 پوند دیگر سهام و وعده 16 درصد از سود سالانه دریافت کرد.
از خاکسترهای 1905 تا شکوفایی سال 1911، یک انقلاب روح ایرانی را برانگیخت. طوفانی از نارضایتی در زیر ردای ستمگر قاجاریه، آشفتگی اقتصادی و شبح در حال ظهور قدرت های خارجی به راه افتاد. سمفونی از صداهای مختلف - شهروندان عادی، بازرگانان، روحانیون - شروع به هماهنگ شدن در یک مقاومت انعطافپذیر کرد و خواستار منشوری برای مهار قدرت تاج و تخت شد. هوا از هیاهوی سیاسی غلیظ شد و با درگیری مبارزات مسلحانه طنین انداز شد تا اینکه طلوع مشروطه 1906 ایران افق را درنوردید. این سند مقدس به مثابه نماد ملتی اصلاحشده ظهور کرد که قدرت لجام گسیخته شاه را رام کرد و از تولد مجلس استقبال کرد - مجلسی دو مجلسی - و کشتی دولت را به سمت چراغ مدرنیته هدایت کرد.
امتیاز دارسی برای همیشه در سایه اختلاف و کینه بود. هنگامی که امپراتوری ایران ثروت زیرزمینی خود را به دست بیگانگان سپرد، زمزمه های مخالفت در سراسر ملت رخنه کرد. رشتههای نارضایتی که بیصدا در تار و پود جامعه تنیده شده بود، با موافقتنامه شکست خورده انگلیس و ایران در سال 1919 به صدا در آمد. یک راه حل پیشنهادی، در عوض به عنوان جرقه ای عمل کرد که زمینه را برای یک تحول بزرگ فراهم کرد. ژنرال بریتانیایی ادموند آیرونساید با احساس کاهش نفوذ کشورش، از رهبر بریگاد قزاق نخبه ایران استفاده کرد تا از این لحظه به عنوان زمان خود استفاده کند. رضاخان مدعی قدرت روزافزون شد تا اینکه سرانجام به نقش نخست وزیری دست یافت. سپس در سال 1925 رضاخان موفق شد مجلس را متقاعد کند که سلسله قاجار را برکنار کند و او را شاه نامید. بدین ترتیب سلسله پهلوی متولد شد. با این حال، یکی از نمایندگان مجلس مخالفت خود را با چنین تغییر شدیدی ابراز کرد: پسر ستارهای که میخواست قانون اساسی 1906 را گرامی بدارد، اما زمانی که فضیلتش با همکارانش در مجلس مطابقت نداشت، از تعداد او بیشتر بود و تسلیم یک بازنشستگی زودرس شد.
شاه مثل پدرش رضاخان نبود، دیکتاتوری با مشت آهنین. شاه 22 ساله بود که به سلطنت رسید. او در اولین انتخابات مجلس در دوره سلطنت خود، در تلاش برای تقلب در انتخابات به شدت شکست خورد. این واکنش فاجعه آمیز بود و باعث بهار تهران شد. این لحظه در تاریخ سیاسی ایران شاهد اتحاد صداهایی بود که انقلاب 1906 را منعکس میکرد: فرقی نمیکرد که چپ، راست، کمونیست یا افراطی مذهبی بنشینند - همه علیه شاه متحد بودند. درست مانند نحوه ناپدید شدن دیوسیس، اولین پادشاهی که آشوریان را متحد کرد تا زمانی که او را به حکومت بر این سرزمین جدید بازگرداندند، محمد مصدق نیز برای کمک به ایجاد مسیری جدید برای کشورش از بازنشستگی خارج شد. بازگشت او مسیر جدیدی را برای روایت سیاسی ایران رقم زد و با آرمانهای دموکراسی و ناسیونالیسم در آغوشی هماهنگ ازدواج کرد. او در سخنان جاودانه خود از سال 1944 اعلام کرد: "هیچ ملتی زیر سایه دیکتاتوری به جایی نمی رسد". و با این باور حک شده در قلبش، بار دیگر در کانون توجه قرار گرفت و آماده تغییر مسیر تاریخ ایران بود.
رضاشاه عصر جدیدی را برای ایران آغاز کرد. آنقدر جدید بود که از همه کشورهای خارجی خواست که خانه او را با نامی که یونان برایش تعیین کرده است نخوانند، اما از جهان دعوت کرد تا خانه او را ایران (سرزمین آریایی ها) بنامند. آنجا که شاهان قاجار به اسم شیر بودند اما در عمل بره بودند، رضا شاه یک شیر به تمام معنا بود. رضاشاه قصد داشت غنای تاریخ و فرهنگ ایرانیان را یادآوری کند، حتی محافظه کاران مذهبی را موظف کرد که حجاب خود را بردارند، زیرا ایران قدمت بیشتری از اسلام داشت، پس چرا باید اسلام بر کشور محترمش تأثیر بگذارد. و با این حال، در شهر خلیج فارس آبادان، شرکت نفت انگلیس و ایران (که به درستی به شرکت نفت انگلیس و ایران تغییر نام داد) در حال تأسیس یک جامعه انگلیسی در این سرزمین کهن بود. AIOC تمام نیازهای قابل تصور خود را برای تاج یک شرکت نفتی ساخته بود، اما به قیمت بیگانگی قبایل بیابانی و جوامع سنتی. فواره های آبی مزین به تابلوهایی که روی آن نوشته شده بود «برای ایرانیان نیست» نفتی بود که باعث افزایش خشم ایرانیان نسبت به اشغالگران انگلیسی شد.
منطق دموکراسی و ناسیونالیسم مصدق دست به دست هم داد: چگونه کشوری می تواند دموکراسی باشد اگر کنترل واقعی بر امور خود نداشته باشد؟ برای این دوره از تاریخ ایران، مهمترین منبع ایران نفت آن بود. اما بریتانیای پس از جنگ نمیخواست تاج و تخت خود را رها کند. بریتانیایی ها "توافقنامه الحاقی" را پیشنهاد کردند، اما آنها اشتباه محاسبه کردند. آنها تصور میکردند که ایران شبیه زمانی است که رضاشاه حکومت میکرد، ایرانی که آزادی بیان و اندیشه در آن مطرح نبود. در سال 1933، رضاشاه قرارداد جدیدی با APOC مذاکره کرد، اما بزرگترین امتیازی که دریافت کرد تغییر نام به AIOC بود. اما در این مجلس جدید که توسط مصدق حمایت می شد، ایرانیان به سرعت هرگونه معامله دولتی را که تسلیم نفوذ خارجی می شد، زیر سوال بردند. درخواست ایرانی ها نسبتاً پیش پا افتاده بود: آنها فقط می خواستند ادعاهای انگلیسی ها مبنی بر اینکه AIOC سودآور نیست را حسابرسی کنند. در واقع، AIOC برنامههای رفاهی پس از جنگ خود را در بریتانیا تأمین مالی میکرد. جالب اینجاست که همین معماران کنترل بریتانیایی بودند که در محدوده جزیره خود، ملی کردن منابع خود را انتخاب کردند و بدین وسیله دولت رفاه پس از جنگ خود را تقویت کردند. ریاکاری شدید و اجتناب ناپذیر بود: در حالی که آنها از حقوق ملی در خاک خود دفاع می کردند، با راه مشابهی برای ایران، کشوری که زیر بار امتیازاتی که به آنها داده بود، به شدت مخالفت کردند. فشارهای پس از جنگ، بریتانیا را از نظر مالی آسیب پذیر کرد و آنها را مجبور به مقاومت در برابر مذاکرات بیشتر با ایرانی ها کرد. در همین حال، در آن سوی اقیانوس اطلس، آمریکایی ها توافقنامه 50/50 را بین آرامکو و عربستان سعودی منعقد کرده بودند که مدلی متضاد از اشتراک منابع است. با این حال، علیرغم تغییر رویههای بینالمللی، مجلس در ایران محتاطانه عمل کرد و مفهوم ملیسازی را در حال حاضر اقدامی بسیار شدید تلقی کرد.
در طلوع دهه 1950، صدای مردم ایران در خیابان های پرپیچ و خم تهران طنین انداز شد، شعارهای پرشور آنها حاکی از درخواست واحد برای ملی کردن AIOC بود. مردم از سلطه بیگانگان بر منابع خود خسته شده بودند و مشتاق بودند تا کنترل بر سرزمین های غنی و نفتی خود را به دست گیرند. حتی زمانی که شاخه زیتون یک توافق 50/50 پیشنهاد شد، با مقاومت شدید روبرو شد، زخم بی عدالتی های قبلی هنوز در روح ملی تازه است. شاه روی زمین لرزان ایستاد. اقتدار او که زمانی غیرقابل تسلط بود، توسط موج فزاینده نارضایتی عمومی از بین رفته بود، که نشان دهنده سقوط شدید از لطف بود. یکی از مصادیق تکان دهنده این فرسایش، غیبت آشکار شاه در جشن نوروز (سال نوی ایرانی) بود، رویدادی که به طور سنتی با حضور سلطنتی مشخص می شد. برای اولین بار پس از چندین سال، میدانی که معمولاً با انتظار ورود شاه زمزمه میکرد، به طرز وحشتناکی در سکوت فرو رفته بود، نشانهای ملموس از کاهش نفوذ و حمایت عمومی شاه.
در حالی که زمستان در بهار 1951 گرم شد، موجی از توافق در 15 مارس مجلس را فرا گرفت. این لحظه تعیین کننده منجر به یک پیامد سیاسی شد - حسین علا، نخست وزیر، با دور زدن تصمیم راهبردی، سردی محرومیت را احساس کرد. -تدوین برنامه 79 مرحله ای ملی کردن AIOC که باعث استعفای ناگهانی وی شد. در خلاء قدرت بعدی، ضیاءالدین طباطبایی، نامزد شاه، به مجلس معرفی شد، اما با رد قاطعانه مواجه شد. مجلس قوای دموکراتیک خود را خم کرد و رای خود را با اکثریت قاطع به نفع محمد مصدق، 12 بر 69 به صندوق انداخت و او را به صحنه مرکزی برد. شاه که به گوشهای برگشته بود، چارهای جز دادن ردای نخستوزیری به مصدق، منفورترین حریفش، نداشت. شاه به جای اینکه مصدق بزرگ را به عنوان مشاور ببیند - او XNUMX ساله بود که به نخست وزیری انتخاب شد - تا زمان مرگ او از مصدق می ترسید. در نتیجه، انگلیسیها بدترین دشمن ایرانی خود را در راس سیاست ایران یافتند، واقعیتی که موجهایی را در تار و پود امپراتوری ایجاد میکرد.
در تابستان طاقت فرسا سال 1951، مصدق، که اغلب با بزرگان باستانی کوروش و داریوش مقایسه می شود، به عنوان رهایی بخش مردم خود ظاهر شد. مصدق که مانند شمشیر متعادلی از قدرت برخوردار بود، عزم صلح طلبانه گاندی و روح سرکش هوگو چاوز را تکرار کرد. برتری او قرصی تلخ برای انگلیسی ها بود که با درماندگی نظاره گر بدترین دشمن ایرانی خود سلب مالکیت گسترده ای از AIOC یا به قول او تحریک آمیز "شرکت سابق" بودند.
حرکت متهورانه او یک بن بست اقتصادی را به وجود آورد که شبیه یک بازی مرغ طولانی بود، با چشمک زدن ایالات متحده در زیر نگاه سختگیرانه مصدق و ایرانیان فزاینده. ترومن، از ترس ظهور کمونیسم در ایران پر از نزاع، به مذاکره تاکید کرد و عملاً ملی شدن AIOC را تأیید کرد. با این حال، انگلیسیها با هوای تحقیر امپریالیستی پاسخ دادند و حتی تهدیدهای پنهان آنها مبنی بر یک طرح نظامیگرایانه Y با گزارشهای اطلاعاتی ایالات متحده در مورد حمایت تقریباً متفق القول مصدق در میان مردمش، خنثی شد.
مذاکرات تسلیم ناپذیر و امتناع قاطعانه بریتانیا از به رسمیت شناختن اصل ملی شدن به تحریم های شدید علیه ایران منجر شد و سقوط آن را به ورطه اقتصادی تسریع کرد. در مواجهه با این تحریم بین المللی، ایران ضعیف شده با انگلیسی ها در سازمان ملل روبرو شد و مصدق با بیانی شیوا از خواسته های ملتش دفاع کرد. پیروزی او چنان عمیق بود که شورای امنیت چاره ای جز به تعویق انداختن بحث باقی نگذاشت و از تحقیر بیشتر انگلیس در امان ماند.
حتی پس از این پیروزی بزرگ، اصل ملی شدن به عنوان یک نقطه دردناک در مذاکرات باقی ماند. علیرغم باز بودن مصدق برای از سرگیری بحثها، حزب محافظهکار جدید تحت رهبری چرچیل سرسخت باقی ماند. مصدق، که همیشه دولتمرد بود، دریافت که این فقط مربوط به نفت یا معاملات اقتصادی نیست، بلکه مبارزه ای برای روح یک ملت است.
در میان این درام پرمخاطب، صحنه جهانی توجه خود را به مصدق معطوف کرد و او را ساخت زمان"مرد سال" در سال 1951، با این حال، انگلیسیها، بیتردید، به تضعیف او ادامه دادند، حتی زمانی که مردم ایران به دور رهبر خود گرد آمدند و آماده بودند تا از حقوق و منابع خود تا انتها دفاع کنند. آنها در دل خود می دانستند که این مبارزه برای وطن، برای هویت خود، بهترین ساعت آنهاست.
در هرج و مرج چرخان سیاست ایران، همه با مصدق همسو نبودند. با بدتر شدن کیفیت زندگی، کینه ها ظاهر شد و انگشتان دست به سوی مصدق نشانه رفتند و او را دست نشانده غرب دیدند. به ویژه کمونیست ها او را در تیررس خود نگه داشتند.
انگلیسی ها تمام تلاش خود را برای براندازی مصدق انجام دادند، حتی در انتخابات بعدی مجلس تا حد ایجاد شورش پیش رفتند. درخواست مصدق برای کنترل نظامی از سوی شاه، آتش اختلاف را بیشتر شعله ور ساخت، اما با امتناع مواجه شد. مصدق در اقدامی اعتراض آمیز استعفای خود را تسلیم کرد، اما پس از آن که دوره تصدی جانشین وی در عرض تنها پنج روز از بین رفت، مجدداً به قدرت رسید. زمزمه های ترسناکی پخش شد که مصدق آرزوی ریاست جمهوری یا شاید تاج و تخت را دارد، اما رهبر اصولگرا مواضع خود را حفظ کرد. یک پادشاه باید سلطنت کند و یک نخست وزیر باید حکومت کند.
فضل الله زاهدی، خدمتگزار وفادار خاندان پهلوی، افسری که توسط مصدق به دلیل سرکوب بیش از حد خشونت آمیز معترضان برکنار شده بود، اما با روابط عمیق با ضد کمونیسم وارد شوید. زاهدی در تلاش برای برکناری مصدق، به طرز ماهرانه ای بازی بیعت را انجام داد و توانست برخی از نزدیک ترین متحدان مصدق را علیه خود برانگیزد. شخصیت کلیدی که زاهدی دستکاری می کرد آیت الله ابوالقاسم کاشانی بود که از طرح ملی شدن مصدق حمایت کرده بود، اما از ترس افزایش نفوذ غرب در ایران تزلزل داشت. در این میان مصدق با احساس فشار، روابط دیپلماتیک خود را با انگلیس قطع کرد و دستور بستن سفارت آنها و اخراج کلیه مقامات انگلیسی را صادر کرد.
در جریان این کشمکش دیپلماتیک، دوایت دی. آیزنهاور به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده انتخاب شد و قول داد که موضعی سخت علیه کمونیسم اتخاذ کند. بریتانیا با استفاده از این لحظه، عملیات بوت را به ایالات متحده ارائه کرد و به تهدید کمونیستی ایران اشاره کرد. اطلاعات بریتانیا تصویری تلخ از ایران مصدق ترسیم کرد - کشوری در آستانه هرج و مرج، زمینی مساعد برای نفوذ شوروی.
شک و تردید با این گزارشهای اولیه در واشنگتن مواجه شد و رئیس ایستگاه محلی سیا نسبت به بوی انگلیسی-استعماری این طرح هشدار داد. با این حال، شور و شوق بی امان ضد کمونیستی آلن دالس، مدیر جدید سیا، غالب شد. علیرغم تجزیه و تحلیل کاملی که نشان می داد مصدق یک کمونیست نبود و برنامه ملی شدن او تقریباً از حمایت جهانی ایران برخوردار بود، دولت آیزنهاور عملیات چکمه را روشن کرد.
سیلی از تبلیغات علیه مصدق به راه افتاد که او را از یک هوادار کمونیست گرفته تا یک ملحد به تصویر میکشید. مأموران سیا در لایههای مختلف جامعه ایران نفوذ کردند و برادران رشیدیان را استخدام کردند و بذر مخالفت را کاشتند و چهرههای مهم را به سمت مخالفان فعال علیه دولت سوق دادند. در همین حال، مصدق به طرز سعادتمندانه ای از این حمله پنهانی بی خبر ماند و به ایمان خود به حسن نیت آمریکا چسبیده بود. او در نامه ای به رئیس جمهور آیزنهاور خواستار دریافت وام یا حق فروش نفت ایران به ایالات متحده شد. در زمانی که مصدق نامه رد خود را از رئیس جمهور آیزنهاور دریافت کرد، یک آمریکایی آرام در راه تهران بود.
صحنه برای کودتای مخفی سیا به نام عملیات آژاکس با ریاست کرمیت روزولت جونیور آماده شد. در یک حمله چهار جانبه با هدف بی ثبات کردن حکومت مصدق، این طرح شامل یک کارزار تبلیغاتی شدید، برانگیختن شورش و اغتشاش، تأمین همکاری افسران نظامی و در نهایت تسهیل شاه برای برکناری مصدق و انتصاب زاهدی به عنوان جانشین وی بود. نکته پایانی چالش برانگیزترین نکته بود، اما پس از دریافت تضمینهایی مبنی بر خروج از تهران و دریافت پناهندگی در صورت شکست کودتا، شاه دو کشاورز (فرمانهای شاهنشاهی) را امضا کرد که یکی برکناری مصدق و دیگری ژنرال زاهدی را به عنوان نخستوزیر معرفی کرد.
با این حال، کودتا با شکست اولیه روبرو شد. به رئیس ستاد مصدق خبر داده شده بود و شاه از ترس جان او به عراق گریخت. با این حال، روزولت بی امان، که از این عقب نشینی منصرف نشده بود، اطلاعات غلطی را تنظیم کرد. نسخههای تولید انبوه کشاورزان امضا شده توسط شاه در سراسر تهران پخش شد و احساسات عمومی را علیه مصدق برانگیخت. علیرغم ماجرای نافرجامی که مصدق در رادیو پخش کرد، مردم ایران شروع به بازجویی از نخست وزیر خود کردند و از خود پرسیدند که آیا او واقعاً کسی بود که کودتا را تنظیم کرد.
در آخرین اقدام این تئاتر بزرگ سیاسی، گروههای دستمزدی کشتیگیران ایرانی ابتدا به عنوان کمونیستهای حامی مصدق و سپس به عنوان ملیگرایان مدافع شاه در خیابانهای تهران رژه رفتند. این به درگیری های خشونت آمیز در خانه مصدق در 19 اوت 1953 منجر شد که منجر به کشته شدن 300 نفر و اجرای موفقیت آمیز کودتا شد. بسیاری از کشته شدگان «وطن پرست» اسکناس های 500 ریالی در جیب داشتند. بهای وفاداری آنها که توسط سازمان سیا داده شده است.
عاقبت یک کیسه مختلط بود. بریتانیا، محرک اولیه، در عرصه بینالمللی متواضع شد و تنها سیا پنجساله با اولین پیروزی خود و کتاب بازیای که برای دهههای آینده دوباره از آن استفاده خواهد کرد، به ستارهای تبدیل شد. در دنیای نفت، این آمریکا بود که آخرین خنده را گرفت. قرارداد جدید کنترل نفت ایران را بین بریتانیا و کنسرسیومی از شرکتهای آمریکایی تقسیم کرد و میلیاردها دلار در 25 سال آینده به خزانه آمریکا سرازیر شد. ایران نیز از این موج جزر و مدی بهره خواهد برد، اما هرگز مثل سابق نبود.
این داستان پر فراز و نشیب قدرت و دسیسه ای است که بین ایران، بریتانیا و ایالات متحده آشکار شد. شاه که به تاج و تخت خود بازگردانده شد، با مشت آهنین با حمایت آمریکا حکومت کرد. سوسو کوتاه دموکراسی در ایران در زمان سلطنت او خفه شد و راه را برای انقلاب اسلامی 1979 هموار کرد که هنوز هم چشمانداز ژئوپلیتیک منطقه را شکل میدهد.
دولت آیزنهاور، پیروزمندانه، صحنه را برای عملیات آژاکس آماده کرد تا به عنوان یک نمایشنامه مورد استفاده و استفاده مجدد برای سیاست خارجی قرار گیرد. سیا اکنون این موفقیت را داشت که در هنگام مشارکت در سیاست خارجی در سراسر جهان به آن اشاره کند: تاکتیکی که در بسیاری از نقاط جهان با درجات مختلف موفقیت و اغلب پیامدهای تاسف بار تکرار می شد.
زمانی که بریتانیاییها نگهبانان بیرقیب ثروت نفت ایران بودند، مجبور شدند غنائم را با متحدان فراآتلانتیکی خود تقسیم کنند. این امتیاز صرفاً به اشتراک گذاشتن ثروت مادی نبود، بلکه تسلیم پرستیژ بود، گواهی قابل لمس برای کاهش نفوذ آنها در جهانی که به طور فزاینده ای به نفع آمریکا می رفت. آنها در تلاشی ناامیدانه برای حفظ ظاهری از قدرت سابق خود، نام شرکت نفت انگلیس و ایران را به بریتیش پترولیوم تغییر دادند. آنها در بازی باقی ماندند، مهره های شطرنجشان همچنان در بازی بود، اما از پادشاهان و ملکه ها به پیاده های صرف تنزل یافتند. سلطه آنها با یک بندگی ظریف جایگزین شده بود، قدرت آنها زمانی مطلق بود و اکنون مشترک است.
مصدق، رهبر روزگاری ایران، یک قهرمان سقوط کرد. وی به اتهام خیانت به سه سال زندان و حبس خانگی مادام العمر محکوم شد. او عفو شاه را نپذیرفت و تا آخرین نفس بر اعتقاد خود به حاکمیت ایران استوار بود.
در این میان، مردم بیگناه ایران که روزگاری به آینده ای که به دست خودشان شکل گرفته بود امیدوار بودند، خود را گرفتار طوفان سیاست قدرت بین المللی دیدند. آرزوهای آنها برای دموکراسی با جاه طلبی های قدرت های جهانی خنثی شد، سرزمین غنی و باستانی آنها به میدان نبرد صرفاً رقابت های جنگ سرد تبدیل شد.
و بدین ترتیب، فصلهای تاریخ، حماسهای از جاهطلبیهای امپراتوری، عملیاتهای مخفیانه و مبارزه برای حاکمیت آشکار شد. داستان کودتای 1953 در تاریخچه سیاست جهانی حک شده است، یادآوری تلخ از عواقب زمانی که بازی های قدرت بر اصول عدالت، تعیین سرنوشت و احترام به حاکمیت ملی غلبه می کند.
یادداشت سردبیر: تمام حقایق از کتاب گرفته شده است آمریکا و ایران: یک تاریخ، 1720 تا کنون توسط جان قزوینیان از صفحات 1-206.
این مقاله در مجله بیت کوین ارائه شده است "مسئله اولیه". کلیک اینجا کلیک نمایید برای دریافت اشتراک سالانه مجله بیت کوین خود.
کلیک کنید اینجا کلیک نمایید برای دانلود PDF این مقاله
- محتوای مبتنی بر SEO و توزیع روابط عمومی. امروز تقویت شوید.
- PlatoData.Network Vertical Generative Ai. به خودت قدرت بده دسترسی به اینجا.
- PlatoAiStream. هوش وب 3 دانش تقویت شده دسترسی به اینجا.
- PlatoESG. کربن ، CleanTech، انرژی، محیط، خورشیدی، مدیریت پسماند دسترسی به اینجا.
- PlatoHealth. هوش بیوتکنولوژی و آزمایشات بالینی. دسترسی به اینجا.
- منبع: https://bitcoinmagazine.com/culture/desert-mysteries-the-great-oil-game